ماشین زمان...



عرض سلام و ادب و احترام

..................................................................................
ماشین زمان:
کاش ماشین زمان اختراع شده بود!
البته شاید بشود...
این خبر را بخوان:
ماشین زمان با استفاده از سیاهچاله
به هر حال اگر به ماشین زمان دسترسی داشتم، می نشستم درونش و کلید قرمز موتورش را می زدم تا من را برگرداند قبل از آن شبی که تلفن زدم و خواستم تا طریقه نصب کاسپر را بپرسم...
کاش هیچ وقت آن تلفن کذایی را نمی زدم!
نمی دانم....
شاید هم تقدیر اینگونه بود!
...................................................................................
تصاویر:

























































....................................................................................
اختراع من:
مهندسان و مخترعان نتوانستند ماشین زمان اختراع کنند!
خوب اشکالی ندارد...
شاید روزی برسد که بتوانند!
ولی من یک اختراع کردم که همان کار را می کند!!
می دانی چیست؟
ماشین تنبّه!!
ماشینی که همان کار ماشین زمان را انجام می دهد...
البته نه به آن خوبی!
طریقه کارش اینگونه است:
سعی می کند هیچگاه اشتباهات گذشته را تکرار نکند...
خدا کند خوب کار کند این اختراع کوچک من!
...................................................................................
خسته ام:
استاد بزرگم این شعر را سرودند که...

خسته ام، خسته از این درد خدا می داند!

مهم نیست که چرا؟
مهم نفس خستگی است...
خسته ام...
خسته ام از اینهمه بی رنگی های رنگارنگ دور و برم...
خسته ام...
خسته ام از بی تفاوتی های روزگار که مثل تکه سنگی با من رفتار می کند!
انگار نه انگار که در سینه ام دلی است، که هم تنگ می شود و هم غصه اش می گیرد...
انگار نه انگار که بر رخسارم دیده ایست که بارانی می شود، آنگاه که درد را برایش معنا می کنم!
خسته ام...
خسته ام از اینهمه بی تفاوتی...
از این همه بی وفایی دنیا...
خسته ام...
آری، آنقدر خسته ام که حوصله نفس کشیدن هم ندارم، ولی چه کنم که محکومم به حبس عشق!
محکومم به بودن...
محکومم به کشیدن...
محکومم به درد...
به رنج...
آری...
خسته ام...
....................................................................................
درس:
به سلامتی سر دوستان وآشنایان و فک و فامیل، انتخاب واحد کردم!
آنهم 16 واحد...
که یکیش زبانه!
آنهم از نوع تخصصی...
خدا به خیر بگذرونه...
...................................................................................
شوق دیدار:
آقا مشتاق دیداریم...
حقیقتش قراره با خانواده بریم اصفهان و قم، همین امروز و فردا...
و اگر لغو شد، حتما تماس تلفنی می گیرم...
به امید خدا...
اگر هم رفتیم و زنده ماندیم و سالم برگشتیم که وقت برای دیدن یار بسیار است و دیده بیدار می خواهد و سری هشیار...
...................................................................................
نارحتی:
ناراحتی؟
حق داری...
و معلوم بود از برخوردت!
ولی تو اینجوری نمی مونی...
من تو رو می شناسم...
تو اینجوری بمون نیستی!
هرچند حق داری!
حالا ببین...
تو میشی همون شهریار...
از نرم افزار میگی!
از کامپیوتر...
از اینترنت...
می نویسی...
و ما هم لذت می بریم!
یاد هم میگیریم...
من؟
بله!
منم ناراحتم...
منم اینجوری نمی مونم...
منم تغییر می کنم...
میگی نه؟
نگاه کن...
...................................................................................
خداحافظی:
عرض دیگری ندارم
مصدّع شدم
ببخش
خدانگهدار

0 نظرات: