استعفای شاهزاده تاریکی پذیرفته نشد...













سلام
خسته نباشید
...................................................................................


آخرین خبر:
شاهزاده تاریکی با قدرت به کار خود ادامه می دهد...


...................................................................................
مقدمه:
قبل از هرچیز از اینکه در ارسال این پست تاخیر چند روزه داشتم، عذر می خوام...
ولی مطالبی رو که هرشب نوشتم در ادامه قرار می دهم!
فعلا بریم سراغ اصل مطلب!!
...................................................................................
اصل مطلب:
تازگی فهمیدم که من هنوز با خودم هم رودبایستی دارم!
بابا، این که نمیشه...
اینجوری که فایده ای نداره!!
بگذریم...
این بگذریم هم شده درد سر...
تا میاد مطلب سوار بشه باید بگذریم!
آقا این پست رو نوشتم که ناراحت نشی...
اگر هم شدی از دلت در بیاد!
همین
...................................................................................
معذرت:
از پست و نوشته ام عذر خواهی می کنم!
اگر ناراحت شدی...
اگر هم نه که هیچ!
...................................................................................
سوال و چند نکته:
در مورد کاسپر...
من که صاحب نظر نیستم!
فقط نوشته های همون سایتی که معرفی کردی خوندم و نوشتم!!
همونجا نوشته بود که سنگینه...
ولش!
در مورد نرم افزار...
حتما حق با شماست که باید راهنماش رو خوند ولی این رو هم در نظر بگیر که شاید یکی مثل من بخواد از حداقل وقت حد اکثر استفاده رو ببره...
مگه من چی کار می خوام بکنم؟
مگه کسی که می خواد ماشینش رو تعمیر کنه باید بره مکانیکی یاد بگیره؟
نه!
کارو میده به کاردونش!!
نمیشه که توی همه زمینه ها صاحب نظر بود...
و در ضمن...
البته که باید راهنماشون رو خوند!
این هم ولش!
در مورد کس شعری که نوشتید...
...
اگه استعفات جدیه چه بهتر منم خسته شدم از این نوشتن و این کس کلک بازیا در اوردن
این یه ارتباط غیر حضوریه که فکر کنم دیگه مزش پریده و شده ضد حال
...
باید به عرض شریف برسونم که درد من همین دو خط حرف شماست...
این همه نوشته من به خاطر همینه!
خیلی وقته که من حس می کردم همچین حسی داری...
ولی خوب، نظرت یه نظره و نظر هم هرچی باشه محترم!
شاید پست قبل من آخرین تیر ترکش من بود برای تکون دادن تو، که مثل اینکه ریدم...
باز هم ولش...
....................................................................................
پیشنهاد:
اگر پیشنهادی داری، خوب بده!
تا از این حال و هوا در بیایم...
یا یه مختصر تکونی بخوریم!
یا نه؟
...................................................................................
یادداشت های قبلی:

1:

رسمی:
دوست عزیز و گرامی سلام
الان حدود ساعت سه شب است که دارم برایت می نویسم...
برای تویی که رفیقمی...
و من در خلوت و سکوت می نویسم!
تنها صدایی که غیر از صدای نفسم به گوش می رسه، صدای کلیدهای صفحه کلید است!!
و من این چنین آرامشم...
عامیانه:
نمی دونم چه سری توی نوشتنه که توی گفتن نیست؟
شاید نگاه...
بالاخره نگاه هست و نیست...
و وقتی نیست شاید راحت تر بشه گفت و نوشت!
کاش می شد دید و نوشت، یا دید و گفت!!
کاش می شد، زل زد و گفت...
کاش می تونستیم توی چشم هم زل بزنیم و بگیم...
البته نمیشه، بدون تعارف!!
نه تو میگی، نه من...
از این حرفها بگذریم...

آخرین خبر:
استعفای شاهزاده تاریکی پذیرفته نشد!
متن خبر بدین شرح است:
به گزارش خبرنگار اکی سازی، استعفای چندی پیش شاهزاده تاریکی پذیرفته نشد...

نامه رئیس اکی سازی و عضو هیات مدیره کانون اکی سازان، و سرپرست کلیه کارخانجات تولید اکی در خاورمیانه بدین شرح است:

بسمه تعالی
معاونت محترم پایگاه اکی سازی
جناب آقای شاهزاده تاریکی
سلام علیکم
متن استعفای شما را دیدم، و مخالفت خود را از پذیرش آن اعلام می دارم...
بدون شک پایگاه بی حضور شما و سخنان ارزشمندتان از رونق خواهد افتاد!
پس بنابراین و بنابر آنچه می دانید و مجال بیانش نیست از پذیرش استعفای شما خودداری می کنم.
خواهشمندم به دلیل حفظ هویت استراتژیک پایگاه، با قدرت هرچه تمامتر به کار خود ادامه دهید...
امضاء: رئیس پایگاه
پی نوشت: اعضای هیات مدیره، معاونت محترم آن نهاد، حوزه سرپرستی سر آشپز

باید اعتراف کنم
باید بی پرده سخن بگویم و بنویسم...
برای من همه چیز ارتباط است!
کاش می توانستی منظورم را بفهمی...
کامل!
نه گوشه و کنارش را...
همه من یعنی ارتباط...
همه احمد یعنی ارتباط...
و از نظر من همه چیز در ارتباط خلاصه می شود...
همه زندگی یعنی ارتباط...
همه شور و شعف و احساس یعنی ارتباط...
اینگونه تصور کن که تنها در خانه نشسته ای!
نه تنها از سر تنهایی، بلکه تنها از روی ناچاری، چون کسی نیست، هیچکس! تصور کن...
چه می کنی؟
هیچکس نیست، تنهایی...
تنهای تنها...
اونوقت چه می کنی؟
به نظر من نه می خندی، نه گریه می کنی، نه می خونی و نه می شنوی...
چون تنهایی!
نه می خندی و نه می خندونی، نه می گریی و نه می گریونی، نه می خونی و نه می شنوی...
چون تنهایی...
در ابهام می مونی...
چون تنهایی...
و اگر بفهمی تنهایی یعنی چه می میری...
از تنهایی!
این مقدمه ای شد بر این پست که شاید مدت مدیدی طول بکشد تا در وب قرار گیرد!!

..........

2:

سلام مجدد
الان حدود ساعت 10 شبه و من تک و تنها توی خونه نشستم و دارم می نویسم!
منم و خودم...
بگذریم!
آقا نمی دونم کی مطالبم رو تموم کنم!
کی حرف دلم رو بزنم...
و کی وب رو آپ کنم...
نمی دونم اینقدر که کلنجار می رم، می تونم آخرش حرفم رو بزنم یا نه؟
فکر کنم اگر یکی بیاد و این نوشته های منو بخونه، فکر می کنه من دارم برای نامزدم نامه می نویسم!!
از بس که گل کاری می کنم...
چه کنم؟
روم نمیشه رک حرف بزنم!!
الان داری از کنجکاوی می میری؟
بزار اول راجع به اون پست توضیح بدم!!
ببین، همونطوری که همونجا هم نوشتم، بالای پست و استعفا، ربطی به پایین پست نداره...
مگه توی چرند، همین برنامه نبود؟
یادت رفته؟
مگه اینجا جای کس شعر نیست؟
چی شد که یهو حرف من شد جدی؟
تو چرا نوشتی که مزه وب نویسی افتاده؟
مرد حسابی؟
تو که هربار وب رو باز می کنی، می خوری به یه دنیا مطلب، یه دنیا کس شعر، یه دنیا عکس...
تو چرا؟
حقیقتش اینه که یه مدت بود، حسی بهم دست داده بود که دیگه نیستی!!
یعنی هستی، ولی نیستی...
اونجوری که باید...
ببین!
احساس تنهایی کردم!
فکر کردی من کشته مرده وب نویسی ام؟
نه بخدا...
هزار تا وب درست کردم، درباره موضوعات مختلف...
بعد سه روز، دیگه نگاشون هم نمی کنم....
سیاسی، فرهنگی، مذهبی، و حتی طنز و نقد!!
بابا، تو رفیقمی...
می دونی، دردم میاد که تو هم هنوز منو نشناختی، به من مثل حسن قلی سر کوچه نگا می کنی، منو یکی می بینی مثل شاپور، یا چه می دونم هر گوز به گوز شده دیگه...
یادته وقتی وبت رو به عنوان یکی از وبای نمونه انتخاب کردن؟
یادته؟
حتما یادته...
به خدا من رفتم، دیدم، خوند، مطالبش رو باز کردم، و تازگی داشتم هاردم رو جمع و جور می کردم برای فرمت، دیدم عکسش رو هم ذخیره کردم...
خوب، با اینهمه تو ناراحت بودی...
حق هم داشتی...
ولی من الان دارم می فهمم چه حسی داشتی...
عادل فردوسی پور می گفت، رابطه من و علی دایی، یعنی خودش و علی دایی، مثل نمودار سینوسیه...
نمودار سینوسی، بالا پایین داره، یه وقتایی توی اوجه، و یه وقتای پایین...
نمی دونم...
بعضی ها وقتی این نمودار میاد پایین،کاری می کنن که دیگه نشه بردش بالا...
دارم خدا را شکر می کنم که ما اینجوری نیستیم...
نشدیم، و خدا کنه نشیم....
بابا، زندگی که فقط همین نیست، چارتا باغ و پارک و شاپسی...
بالاخره یه گوهی می شیم...
دست هم رو میگیریم، اونوقته که حال می کنیم...
البته امیدوارم!!
ولی من ناراحتم...
باید برم، با بچه ها قراره بریم عزاداری....
جات خالی، بر میگردم می نویسم و احتمالا شنبه شب می گذارم توی وب!!
خدانگهدار
ساعت تقریبا ده شب پنج شنبه

..........

3:

سلام
قسمت سوم نوشته های گهربار حقیر...
آقا ما گه خوردیم...
اومدیم مثلا ناز کنیم، ولی مثل اینکه ریدیم، باید جمش کنیم...
نخواستیم بابا، نخواستیم...
بابا، گه خان، یه خورده بیشتر تحویل بگیر...
نوشته هامونو گوز حساب نکن...
خودمونو کیر!!
در رابطه با تصویرهای محشری که گذاشتی، آخه الاغ مگه خودم نگفتم بردار یه آپلود سنتر مرگی پیدا کن، آپ کنیم؟
حالشو ببریم؟
بابا ایول....
ریدی به قالپاق...
انم نگفتی...
البته این قسمت دومش رو من نمی دونم یعنی چی؟
انم نگفتی...
یا ان هم نگفتی!!
یعنی چی؟
میدونی؟
زیاد به گوشمون خورده، ولی معنیش؟
بی خیال...
رک تر از این چند خط نمیشه، حله؟
تماس به گوز خر!
...................................................................................
به روایت تصویر:
این یک استفاده جالب از تکنولوژیست...













این هم جگرهای ما...















...................................................................................
خداحافظی:
خوب!
عرض دیگری نیست...
شب و روزت خوش!
و ایام به کام
خدانگهدار...
شاهزاده تاریکی

0 نظرات: