شرح فراق...

سلام
خسته نباشید
...........................................
تصمیم کبری:
گفتم چند خطی بنویسم، درباره تصمیمی که گرفتم! _تصمیم کبری..._
راستش من تصمیم جدی بر ترک سیگار گرفتم. یعنی می خوام که دیگه اسمی از سیگار توی زندگیم نباشه. این شد که با خودم گفتم که بهترین کار اینه که یه جوری خودم رو مجبور به ترک کنم!!
البته پیشنهاد پدر، مقدمه و جرقه ای شد برای این موضوع...
...........................................



















.......................................
تفاوت راه:
خوب شاید با خودت بگی که تو قبلا می گفتی من از اینکه بقیه سیگار بکشن ناراحت نمیشی!
الان پس چی شد؟
باید عرض کنم که بله، توی ترک قبلیم خوشبختانه کار به جایی رسیده بود که اصلا میل سیگار پیدا نمی کردم، مگر در شرایطی خاص که همونم باعث برگشتم شد...
الانم معتقدم اگه یه مدت کوتاهی بگذره همه چیز درست میشه!
40 روز، کمتر یا بیشتر...
......................................


















.......................................
اصل مشکل:
خوب!
اول از همه باید بگم که همه مشکل من با سیگار کشیدن دوستام نیست! در واقع با خود بیرون رفتنه!!
باورت میشه که وقتی از خونه میام بیرون حتی برای خرید، اونم خیلی کوتاه چند بار وسوسه میشم؟
بدی من اینه که یا کاری رو نمی کنم، اگه انجام دادم درست و حسابی انجام میدم! _البته نه در همه کارها_
سیگار رو هم یا نمی کشم، یا اگر قرار شد بکشم، دهن خودم رو سرویس می کن!!
توی خونه، محله، و کلا همه جا...
و این خوب نیست...
.......................................



















.......................................
نفس ترک:
راجع به اصل ترک، و اصل پاکی هیچ حرفی ندارم، چون معتقدم هر کسی باید خودش به این مرحله برسه...
یا اگر رسیده بهش عمل کنه...
البته ممکنه خیلی ها جور دیگه ای فکر کنند...
من فوتبالیست سیگاری دیدم، مربی سیگاری دیدم!
خواننده سیگاری دیدم...
همشون هم وانمود می کنند که با سیگار مشکلی ندارند!
ولی من نمی تونم...
من نباید سیگاری باشم...
همین!
.......................................



















.......................................
یک خاطره:
چرا و چه جوری سیگاری شدم اصلا مهم نیست...
اما شاید این خاطره رو تعریف کنم بد نباشه:
یه روز از همون روزایی که دوباره سیگاری شده بود، به عنوان مربی درپیت، کنار زمین ایستاده بودم!
تیمم داشت توی زمین بازی می کرد...
دستم و انگشتام رو روی صورتم گذاشته بودم که بر حسب اتفاق انگشتم رو بو کردم!
حالم به هم خورد، چون چند لحظه قبلش سیگار کشیده بودم!!
توی اون لحظه انگار همه غصه های عالم نشصت روی دلم...
خدایا، من کیم؟ کجام؟ چرا من نباید سالم باشم؟
نگام می افتید به سبزی و طراوت چمن، به شادی و شادابی بچه ها، به مربی تیم مقابل که با غرور و پاک کنار زمین بود، به آسمونی که لکه های ابر توش دیده میشد، به ورزشگاهی که آدم رو جو گیر می کرد، و مدام حسرت می خوردم!!
شاید اونجا بود که از خودم بدم اومد، از بی ارادگیم، از هوس باز بودنم، از اینکه حتی به خاطر پدرمم که شده نمی تونم ترک کنم...
باور کن همونجا خواستم، همونجا آرزو کردم، و همونجا از خدا خواهش کردم، که نجاتم بده!!
تا اینکه رسیدم به اینجایی که الان هستم!!
.......................................
















.......................................
ترک:
شعر نمیگم، شعار هم نمیدم!
من می خوام پاک باشم...
وقتی دوستم رو که اصلا به سیگار لب نزده می بینم، که چه جور با طراوت و سر حال کنار دریا می دوه، غصه می خورم...
چرا من نباید پاک باشم؟
چرا فقط باید به فکر یه جایی برای نشستن و سیگار کشیدن باشم؟
چرا؟
من باید ترک کنم...
.......................................
شهریار عزیز:
وقتی پست آخرت رو خوندم، حس کردم که شاید ناراحت شده باشی!
نمی دونم چه جوری بهت بگم، یا چه جوری بهت ثابت کنم، من همون احمدم...
هنوز بهترین دوستم تویی...
من برای ملاقاتمون لحظه شماری می کنم...
چه کنم؟
هر وقت هرکی گفته که شاید رفیقات تورو تحریک به برگشتن کردن، من گفتم نه!!
به هیچ وجه...
چون به حرفم معتقدم...
شاید یکی مثل کمال وقتی ترک می کنه، همه رو فراموش میکنه!
ولی مطمئن باش من اینجوری نیستم...
من معتقدم به اینکه هنر همینه که باشی و نباشی...
و بدون که دوستت دارم!
نمی دونم چرا همه فکر میکنن نباید به دوستشون بگن دوستش دارن!
و چرا فکر می کنن فقط باید به همسر و پدر و مادر گفت؟
ولی من سنت شکنی می کنم...
و تکرار که:
دوستت دارم...
همین
.......................................
حرف آخر:
به زودی همه چیز برمیگرده به حالت عادی...
خواهشم اینه که اگه کمتر همدیگه رو حضوری دیدیم، بیشتر مجازی ببینیم...
بچتیم، بحرفیم، بپروازیم، و بپستیم...
همین
و...
دیگر هیچ!
.......................................
امضاء:
شاهزاده تاریکی

0 نظرات: